فرهنگ امروز/ جیمز رایرسون[۱]، مترجم: فاطمه شمسی:
در نیمقرن گذشته، سیاستمداران آمریکایی در برخی موارد به روشی جدید در باب مسئولیت به اظهارنظر پرداختهاند. زمانی «مسئولیت» وظیفه ملت نسبت به شهروندان یا شهروندان نسبت به ملت، یا وظیفه همشهریان نسبت به یکدیگر عنوان میشد، این تعریف اکنون معنای تعهد فرد نسبت به خودش را پیدا کرده است؛ این مسئولیت، مسئولیت شخصی بود. میتوان نقطۀ شروع این تغییر را به سال ۱۹۶۸ بازگرداند، زمانی که رونالد ریگان فرماندار کالیفرنیا در یک سخنرانی در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان اعلام کرد که زمان آن است که به سرزنش «جامعه» به خاطر نقصها و ضعفهای مردم خاتمه دهیم و قبول کنیم که «هر فرد مسئول اعمال خویش است». زمان کامل شدن این تغییر را میتوان سال ۱۹۹۳ دانست، وقتی بیل کلینتون در اولین سخنرانی خود مردم آمریکا را ترغیب کرد که «مسئولیت را از همه طلب کنند» و «عادت بدِ انتظار داشتن چیزی از هیچچیز را ترک کنند».
این امر چیزی بیش از تغییر صرف در لفاظی سیاسی بود، چنانکه یاشا مونک[۲]، نظریهپرداز سیاسی، در کتاب هوشمندانه و جذاب خود با عنوان «عصر مسئولیت: شانس، انتخاب و دولت رفاه اجتماعی» (دانشگاه هاروارد)[۳] میآورد، این حرکت از «مسئولیت بهمثابه وظیفه» به سمت «مسئولیت بهمثابه پاسخگویی و مسئولیتپذیری» در مباحث علمی مربوط به عدالت توزیعی، در زبان اخلاقی روزمره و متعاقباً در خطمشی عمومی نیز آشکار بود. در سال ۱۹۷۱ ریگان با امضای لایحه اصلاحات رفاهی در کالیفرنیا کلماتش را به واقعیت بدل کرد، این لایحه کمکهای دولتی به مردم را مشروط میساخت. در سال ۱۹۹۶، کلینتون لایحه اصلاحات رفاهی مشابهی را امضا کرد. به باور مونک مسئولیت دیگر به معنای مواظبت از نیازمندان نبود، بلکه به معنای پاداش دادن به خوبها و مجازات بدها بود.
مونک با مسئولیتپذیری فینفسه مخالف نبود، وی مدافع دولتی نیست که تاوان تصمیمات بد شهروندانش را بدهد؛ اما او واقعاً نگران آن است که ما مسئولیتپذیری را به معنای طرد دیگر ارزشهای مهم (نظیر برابری و همبستگی) و نادیده گرفتن رفاه اجتماعی عمومی پذیرفته باشیم. وی میاندیشد اگرچه مطالعات نشان میدهند که سلامت عمومی و رشد اقتصادی درصورتیکه افراد فقیر تحت پوشش قرار گرفته باشند، مفید واقع میشود؛ آیا نباید این کار را بدون در نظر گرفتن «شایستگی» آنها انجام دهیم؟
مونک میگوید برای دانستن اینکه پارادایم مسئولیتپذیری تا چه عمقی در فرهنگ ما نفوذ کرده است، کافی است ببینید که چگونه استدلال کسانی را شکل داده و تحریف کرده است که خود را مخالف آن میپندارند. مدافعان افراد فقیر و ناتوان، زمان و تلاش زیادی را صرف «انکار این نکته میکنند که مردم مسئول انتخابهای زندگی خود هستند»، چراکه به نظر میرسد ناتوانی و درماندگی تنها شرط جمعآوری کمک برای آنها باشد.
در مورد سیاستهایی که میخواهند میان آنها که «مسئولانه» رفتار کردهاند و آنها که نکردهاند تمایز قائل شود، نگرانی دیگری وجود دارد: آنها نیازمند تحقیقات بوروکراتیک مفصل و اغلب متجاوزانه در زندگی مردم هستند. در کتاب «فقدان حق حریم خصوصی» (دانشگاه استنفورد)[۴]، کیارا ام. بریجز[۵] بر روی یک مورد خاص تمرکز میکند: زنان فقیر بارداری که در ایالتهای کالیفرنیا و نیویورک به دنبال کمکهای دولتی برای مراقبتهای قبل از زایمان هستند. طبق قانون این ایالات، ارزیابی شرایط این زنان بسیار گسترده و شامل اظهارنظر در مورد همهچیز از عادتهای غذایی گرفته تا سطح سواد، تأثیر مذهبی آنها و حاملگیهای قبلی میشود. از دید بریجز چون این دخالت بسیار گسترده و اجتنابناپذیر است، این زنان «از حق حریم خصوصی خود محروم هستند». نویسنده در این کتاب «تحلیلی قانونی از این موضوع» به دست میدهد. وی بر این نکته تأکید میورزد که این مادران فقیر با توجه به حریم خصوصیشان در موقعیت باخت-باخت قرار دارند: اگر کمک دولتی را بپذیرند، از طریق این تحقیقات که مستلزم ارزیابی «مسئولیتپذیری» آنها هستند، حریم خصوصی خود را واگذار کردهاند؛ اما اگر کمک دولت را نپذیرند هم از حریم خصوصی خویش چشم پوشیدهاند، چراکه به علت عدم توانایی در رفع نیازهای ابتدایی، آژانسهای رفاه کودکان تحقیقات مداخلهگرانة خود را آغاز میکنند.
این تحول و انتقال چگونه اتفاق افتاد؟ چه چیزی این تغییر جهت بهسوی مفهوم تنبیهی از مسئولیت در آمریکا را توضیح میدهد؟ در کتاب «سیاست جدی: رفاه و زندان در آمریکای دهۀ ۱۹۷۰ (دانشگاه پرینستون)»[۶] کُلر هاوسمانِ[۷] مورخ این مفهوم را به بحث میگذارد و میگوید که این تغییرات پاسخی طبیعی به «بحران» دولت رفاه اجتماعی و مشکلات غیرقابلحل با اقلیت اجتماعات فقیر بوده است و نظر او توسط طرفداران مسئولیتپذیری مورد حمایت قرار گرفت. در مقابل، وی عنوان میکند که کمپینی مانند جنبش اصلاحات رفاهی ریگان در کالیفرنیا با تقویت یک روایت قدرتمند در مورد دلایل «وضع اسفناک رفاه»، بهطور فعالانه به خلق آن حس بحران کمک کرد. در فروختن اصلاحات رفاهی به مردم، ریگان بارها و بارها تلویحاً به تفاوت و تمایز میان شهروندان کامل (کسانی که مستحق خدمات دولت بودند) و کسانی که در جستوجوی رفاه بودند اشاره میکرد.
کلر هاوسمان داستانش را در خلال سه مورد قانونی بیان میکند: تصویب قوانین سخت در زمینۀ مواد مخدر در نیویورک در سال ۱۹۷۳ (قوانینی که تعبیرش از استعمال مواد مخدر بیشتر جنایی بود تا یک مشکل پزشکی)، اصلاحات رفاهی کالیفرنیا در سال ۱۹۷۱ (و برخورد «سختگیرانه» مشابه در ایلینوی) و قانون مجازات جنایی کالیفرنیا در سال ۱۹۷۶. وی در هر مورد نشان میدهد که پیش از تصویب قانون اطمینانی وجود نداشت که استراتژی «سیاست سختگیرانه» به لحاظ سیاسی موفق یا از نظر تجربی مؤثر باشد. کلر هاوسمان بر احتمالات و تصادفات زیادی که منجر به موفقیت این سیاستها شد تأکید میورزد؛ داستان پیچیدهای که در نهایت در این واقعیت خلاصه میشود که اجرای سیاست «جدی و سختگیرانه» در زمان آشفتگیهای بزرگ سیاسی و اجتماعی غالباً «راهی بود که با مقاومت سیاسی کمتر از سوی منافع قدرتمند در جامعه مواجه میشد».
بخشی از رسالت کتاب کلر هاوسمان، کنار هم قرار دادن کوچک شدن دولت رفاه اجتماعی و رشد نهادهای کیفری آن در آمریکا است تا نشان دهد که دهههای اخیر قرن بیستم شاهد تغییر شکل «دولت بزرگ» بود و نه کوچک شدن آن.
ارجاعات:
[۲] Yascha Mounk
[۳] THE AGE OF RESPONSIBILITY: Luck, Choice, and the Welfare State (Harvard University, $۲۹.۹۵)
[۴] THE POVERTY OF PRIVACY RIGHTS Stanford Law Books/Stanford University
[۵] Khiara M. Bridges
[۶] GETTING TOUGH: Welfare and Imprisonment in ۱۹۷۰s America (Princeton University, $۳۵)
[۷] Julilly Kohler-Hausmann
نظر شما